زهیر بن قین کیست !؟

او از یاران بزرگ و با وفای امام حسین(ع) و مردی شایسته وشریف بود; رزمنده ای دلیر و جنگجویی توانا شمرده می شد و درمیان قبیله خود، که در کوفه سکونت داشتند، می زیست. وی را زهیربن قین بن قیس انماری بجلی می خواندند. (1)



ویژگیهای زهیر بن قین

1- شجاعت و پایمردی زهیر وی را بر آن داشت در کنار مدفعان اسلام قرار گیرد. او در برخی فتوحات اسلامی شرکت جست وافتخاراتی بزرگ به ثبت رساند. علامه سماوی در این باره می نویسد: «له فی المغازی مواقف مشهوره و مواطن مشهوده » (2) در جنگها مواضع مشهور و جایگاه مشهودی داشته است.

از موارد شرکت زهیر در فتوحات همانا شرکت در غزوه بلنجر است که خاطره ای نیز از آن باز گفته است. و در آینده به آن خواهیم پرداخت.

نمونه دیگرش حضور در کربلاست. او بحق بازوی توانای امام شمرده می شد. رشادت و دلاوری او چنان بود که امام حسین(ع) در روزعاشورا، هنگام تنظیم سپاه خود که بیش از هفتاد نفر بودند، وی را بر میمنه گمارد; حبیب را در میسره جای داد، خود در قلب سپاه قرار گرفت و پرچم را به برادرش عباس سپرد. (3)

2- از دیگر ویژگیهای زهیر سخنوری اوست که زبانزد خاص و عام ودوست و دشمن بود. او آنچنان بر گفتار مسلط بود که گاه از اومی خواستند در جمع حاضر شود و در دفاع از امام حسین(ع) سخن بگوید.

3- سومین ویژگی زهیر، که در حقیقت مهمترین ویژگی اوست، عشق به امام زمانش حسین بن علی(ع) است.

زهیر در گفتار و عمل، در راه و کربلا در مواقع مختلف، این ویژگی را بخوبی به نمایش گذارد. گفتارش در شب عاشورا و عملش در روز عاشورا بهترین گواه بر درستی این سخن است.

او در شب عاشورا، هنگامی که امام حسین(ع) اجازه رفتن به وی داد، اظهار داشت: «لا و الله لا یکون ذلک ابدا ا اترک ابن رسول الله(ص) اسیرا فی ید الاعداء و انجو انا؟! لا ارانی الله ذلک الیوم.» (4) نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد بود. آیافرزند رسول خدا را در دست دشمنان اسیر بگذارم و خود را نجات دهم؟! خدای آن روز را به من نشان ندهد.

زهیر در راه مکه تا کوفه، هنگامی از خدمت امام حسین(ع) بازگشت، همسر و یارانش را مخاطب قرار داد و گفت:

من تصمیم گرفته ام همراه حسین باشم تا جانم را فدایش سازم و... (5)


پیوستن به حسین(ع)

زهیر بن قین در سال شصت هجری به مقصد فریضه حج، همراه همسر وگروهی از یارانش، کوفه را ترک کرد.

او، پس از انجام فریضه حج، مکه را ترک گفت و رهسپار کوفه شد.

زهیر و یارانش آنقدر تند می رفتند که در کوتاهترین زمان نزدیک منزلگاه رسیدند. آنها همواره می کوشیدند که قدری دورتر از محل استقرار موقت امام حسین(ع) فرود آیند.

امام و یارانش در محلی به نام زرود (6) فرود آمدند و چادرهای خود را برپا ساختند. کاروان زهیر از راه رسید، اما چون دورتراز چادرهای امام جایی مناسب نیافت، چادرهای خود را در همان حوالی برپا ساخت. شیخ عباس قمی می نویسد: گروهی از قبیله فزاره و بجیله چنین روایت شده است: هنگام مراجعت از مکه، با زهیر بن قین بجلی همراه بودیم. در منازل، که به حضرت امام حسین(ع)می رسیدیم، از او دوری می کردیم; زیرا سیر با آن حضرت را دوست نمی داشتیم. ناگزیر هرگاه امام حرکت می کرد، زهیر می ماند وهرگاه آن حضرت توقف می کرد، زهیر به راه می افتاد. در یکی ازمنازل، آن حضرت در طرفی منزل کرد و ما نیز ناگزیر در طرف دیگرفرود آمدیم. هنگامی که مشغول غذا خوردن بودیم، ناگاه رسولی ازطرف امام حسین(ع) آمد و پس از ابراز سلام، به زهیر گفت:

ابا عبد الله(ع) تو را می خواند.

ما از نهایت حیرت لقمه هایی که در دست داشتیم، افکندیم ولحظه ای ساکت و بی حرکت ماندیم، گویا پرنده ای بر سر ما نشسته است.

همسر زهیر، که دلهم نامیده می شد، به زهیر گفت: سبحان الله،فرزند پیامبر(ص) تو را می طلبد و تو در رفتن درنگ می کنی... برخیز و نزدش شتاب، ببین چه می فرماید.

زهیر برخاسته، خدمت حضرت رفت و زمانی نگذشت که شاد و خرم، باچهره بر افروخته، نزد همسر و یارانش باز گشت. بی درنگ دستورداد خیمه اش را برکنند و نزدیک سراپرده های آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایی، به اهل خود بپیوند; زیرا نمی خواهم که از سوی من زیانی به تو رسد. (7)

مفید اضافه می کند: آنگاه به یارانش گفت: هر یک از شما که دوست دارد، همراهم باشد، چه بهتر; و گرنه این آخرین دیدار ماست.

سپس گفت: شما را از حقیقتی آگاه می کنم. یادم نمی رود، وقتی درغزوه بحر (8) شرکت کردیم; خداوند پیروزی را نصیب ما گردانید وغنمایمی به دست آوردیم. سلمان فارسی، همراه ما بود، هنگامی که دید همگان از این پیش آمد خوشحال هستند، گفت: آیا از این پیروزی که خداوند نصیب شما ساخت و از غنیمتهایی که به دست آوردید، شادمانید؟! گفتیم: آری.

سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یاری اوخوشحال تر باشید از آنچه که امروز بر آن دست یافتید. و اکنون من با شما خدا حافظی می کنم. (9) آری او با اهل و یارانش خداخافظی کرد تا به دنبال گمشده ای که سالها در پی اش بود، برود.

او همه چیز و همه کس را رها کرد و رفت تا حسینی شود و جان خودرا نثار حسین و مکتب و عقیده وی کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد