یار من ریز ز نی شهید حلاوت
می کند قرآنِ من قرآن تلاوت
ای امیر کاروان یا اخا قرآن بخوان
کوفیان بی وفا آرام و خاموش
تا به قرآن حسین خود دهم گوش
هر کجا لب واکنم غوغا کنم من
تو ز نی قرآن بخوان معنا کنم من
ای امیر کاروان یا اخا قرآن بخوان
جای همدردی و جای یاریِ من
سنگ کین گردیده مزد قاری من
آنچنان با صوت خود بردی ز من دل
که زدم پیشانی خود را به محمل
ای امیر کاروان یا اخا قرآن بخوان
ای هلال یک شبه کردی هلالم
من الف بودم ولی کردی تو دالم
یا برو رخسار خونینت نبینم
یا بیا یک گل ز روی تو بچینم
ای امیر کاروان یا اخا قرآن بخوان
مسافران صفر - حسن هارونی
کسی نداد، جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را
تمام مردم نامرد خویش را کوفه -
به کوچه ریخته حتّی غلام هایش را
مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد
خدا به خیر کند ازدحام هایش را
ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد
ولی چه کار کند پشت بام هایش را
یکی ست نیزه نشین و یکی ست ناقه نشین!
ببین چگونه می آرند امام هایش را؟
به این سه ساله بچسبد، سکینه می افتد
مراقبت کند آخر کدام هایش را؟!
شاعر: علی اکبر لطیفیان
بعد از تو گوشواره به دردم نمی خورد
رخت و لباس پاره به دردم نمی خورد
ای آفتاب بر سر زینب طلوع کن
این چند تا ستاره به دردم نمی خورد
نزدیک تر بیا که کمی درد دل کنیم
تنها همین نظاره به دردم نمی خورد
ما را پیاده کن، سرمان سنگ می خورد
این بودن سواره به دردم نمی خورد
چندین شب ست منتظر صحبت توأم
حرفی بزن، اشاره به دردم نمی خورد
این ها مرا به مجلس خوبی نمی برند
بعد از تو استخاره به دردم نمی خورد
این سنگ ها هنوز حسابم نمی کنند
با این حساب چاره به دردم نمی خورد
این تکّه حجم، موی مرا پُر نمی کند
پس آستین پاره به دردم نمی خورد
شاعر: علی اکبر لطیفیان
تابی نداشت بر تن و استاده بود مَرد
تنهاترین مسافر این جاده بود مرد
هستی به راستای قدش تکیه داده بود
حتی سنان که بر آن تکیه داده بود مرد
با چشم خون به پای وی افتاده بود زخم
از پا ولی هنوز نیفتاده بود مرد
آرام در تلاطم امواج تیغ ماند
انگار در میانه ی سجّاده بود مرد
در آخرین دقایق قبل از عروج سرخ
چون لحظه های اولش آزاده بود مرد
زیباترین ترانه ی تاریخ عشق شد
آواز عاشقانه که سر داده بود مرد
این نام جاودانه که از خود به جا گذاشت
یک واژه غریب ولی ساده بود - مرد
شاعر: هادی جانفذا
خال لب تو نقطه ی آغاز درسمان
اول "الف" مثال "ابالفضل"، "آسمان"
"با" مثل بانوان حرم مثل بی کفن
"تا" مثل تاولی که زده پای کودکان
"ث" ثار الله ست و ثریای عاشقی
"جیم" جای پای اسب عدو، جسم نیمه جان
"ح" مثل حجمه، حمله و حیرانی و حسین
"خ" مثل خون و خستگی و خصم و خیزران
"د" مثل درد و داغ و دل و دست بی علم
"ذ" مثل ذوالجناح که شد ذوب از فغان
"ر" مثل راه شام، رقیه که آب شد
"ز" مثل زردی رخ گل های بوستان
هنوز این آسمان آلوده ی پرهای کرکس هاست
وَ از خون تو تَر، دامان خشکی ها و اطلس هاست
جهان تشنه ست، ماه آسمان تشنه ست، امّا آب -
هنوز آن سوی دست بیعت خشکه مقدس هاست
چنان پاشیده از هم نقش های روزگار انگار -
زمین یک کاشی افتاده از طاق مقرنس هاست
در آن سو گربه رقصانی شامی هاست و این سو
شترها پای می کوبند و میدان دست ناکث هاست
کجایی ای سمند کوه ها در زیر پایت پست!؟
پس از تو هر غزالی طعمه ی منقار کرکس هاست
به دنیا برنگرد ای ذوالجناح تشنه! در این عصر
اگر آن روزگار شمر بود این عصر اشعث هاست
شاعر: پانته آ صفایی
قصّه ی غریبی است کربلا که هر بار میخوانیش
تازه تر و داغ خیز تر است.
روایت شگفتی است که تنها با گوش های عطش باید شنید
و با گونه های خیس و لبان ترک بسته باز گفت.
قصه عشق است عاشورا؛
نامکرر و تازه و تر و شور انگیز که هر بار می شنوی
پنجره ای تازه به تماشای انسان می گشاید
و پلک ها به ضیافت آفاقی آبی تر می خواند.
این مرثیه ی حماسه گون قصه سیب و عطش است؛
آمیزه ی نجابت سیب و صلابت عطش.
هیچ کس نیست که فصلی از این کتاب بخواند
و همه فصول جان را به چهار فصل این حادثه نسپارد.
کربلا خواندنی ترین کتاب تاریخ است.
ادامه مطلب ...تعالی روحی و شخصیتی حضرت زینب بعد از واقعه کربلا
در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها بود. راستی که موضوع عجیبی است، زینب با آن عظمتی که از اول داشته است و آن عظمت را در دامن حضرت زهرا علیهاسلام و از تربیت علی علیه السلام بدست آورده بود، در عین حال زینب بعد از کربلا، با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.
ادامه مطلب ...