بازهم آرامشم آتش گرفت
بازهم اندیشه ام بغزش گرفت
باز هم بند دلم از هم گسست
ظرف آبم باز افتاد و شکست
کاش می شد درد این سینه را آزاد کرد
خانه دل را زعشق آباد کرد
کاش می شد از فرات، دل کنده شد
لحظه هایی هم، خدا را بنده شد.
ای علایق لحظه ای فرصت دهید
اندکی هم عشق را رخصت دهید
فرصتی تا مشک را پیدا کنم
تا قتیل العبرا نجوا کنم.
فرصتی تا بىسوار و بىلگام
درد این دیوانه را رسوا کنم
ای حسین قلب من مجروح توست!
آخر این دل، تکه ای از خون توست.
یا حسین از عشق تو شرمنده ام
هرچه باشد من هم آخر بنده ام
باید این سرگشته را رسوا کنم
باید امشب با خودم دعوا کنم.
شاعر : محمد خرازی افرا
شعر قشنگی بود...............
با اجازه کپی کردم :ی